ولنتاين...قسمت اول.
نوشته شده توسط : ¤●*♥.•*ArezoO¤●*♥.•*

 


شيوون: پس اينطور قراره توي خونتون جشن بگيرين!! داشتيم محدثه جون؟

محدثه: منظورت چيه؟

شيوون: ناسلامتي اولين ولنتاين مشتركمونه ها ميخواي تنها تنها جشن بگيري؟

محدثه: آهان! آخه ما دخترا ولنتاين رو هرسال باهم جشن ميگيريم. اگه نه مگه بدون شما خوش ميگذره. چي فكر كردي؟ كل گروه دعوتين!

شيوون گونه محدثه رو بوسيد: شما دخترا خيلي مهربونين.

محدثه لبخندي زد و صورتش سرخ شد. شيوون يه كم فكر كرد و گفت: اما اينطوري كه نميشه! دفعه قبل هم (داستان مهموني) ما مهمون شما بوديم...

محدثه شونه اي بالا انداخت: اشكال نداره اين دفعه هم بياين قدمتون رو چشم!

شيوون: نه نميشه اين دفعه شما بايد بياين خونه ما...

محدثه خيلي تعجب كرد: خونه شما؟

شيوون: آه! راستي خوابگاه خيلي كوچيكه...يادم نبود جا نميشيم همه...خب بار چي؟

محدثه: فردا ولنتاينه از هفته هاي قبل همه بارها واسه عروسي و مراسم ديگه رزرو شده!

شيوون سري تكون داد: حق با توئه!

__

بعد از خريد شيوون محدثه رو برد لب درياچه اي كه تازگي ها توي كره يه پل طويل روش ساخته شده بود. به مناسبت ولنتاين اونشب اونجا آتشبازي بود.

محدثه: ما اينجا چيكار ميكنيم؟

شيوون: ميخوام يه ولنتاين دوتايي داشته باشيم!

محدثه: اما...

شيوون: اما نداره ديگه...كادو نميخواي؟

محدثه: من كادو نياوردم...

شيوون: اشكال نداره عزيزم...مهم اينه كه باهم خوش بگذرونيم.

محدثه لبخندي زد و از ماشين پياده شد.شيوون هم ماشينش رو خاموش كرد و اومد كنار محدثه.يادم رفت بگم كه شيوون خيلي اونشب خوشتيپ شده بود يه شلوار جين پوشيده بود با يه كاپشن اسپرت و موهاش رو هم به حالت قشنگي تنظيم كرده بود.كفش هاي چرميش هم زير نور مهتاب ميدرخشيد.محدثه هم چيزي كم نداشت.كاپشن و دامن كوتاه چرميش كه با چكمه هاي بلندش ست شده بود و موهاي بلند مشكيش كه ريخته بود روي دوشش. يه شال طوسي هم انداخته بود دور گردنش.

شيوون دستش رو به سمت محدثه دراز كرد. محدثه نگاهي به دست شيوون انداخت خنده اي كرد و دست خودش رو توي دست شيوون گذاشت.

شيوون: سردت كه نيست؟

محدثه: نه نگران نباش.

شيوون: يه كم قدم بزنيم؟

محدثه: هر چي تو بگي!

شيوون هم لبخندي زد و دست محدثه رو به دنبال خودش كشيد. اونقدر قدم زدند تا به وسط هاي پل رسيدن.

شيوون: خسته كه نيستي؟

محدثه: نه خيلي كيف ميده!

شيوون: آسمون ابريه!

محدثه: اره نميشه ستاره ها رو ديد...حيف!

شيوون: تو كه هستي نيازي به ستاره نيست.

محدثه خنديد و سرش رو پايين انداخت. شيوون رودر روي محدثه ايستاد. محدثه سرش رو آورد بالا و موهاش ريخت توي صورتش.شيوون موهاي محدثه رو كنار زد.

محدثه نگاهي كنجكاوانه به چشم هاي شيوون انداخت.

شيوون: چيه؟ ميخوام كادوتو بدم!

نگاه محدثه به نگاه شيوون گره خورد.دستاي محدثه شروع به لرزيدن كرد.شيوون به طرز زيبايي به چشماي محدثه خيره شده بود انگار توي چشماش دنبال چيزي ميگشت كم كم سرش رو آورد جلو  چند لحظه بعد محدثه گرماي لبهاي شيوون رو روي لباش حس ميكرد.صدايي عجيب به گوش رسيد.شيوون چند لحظه مكث كرد و به همراه محدثه به فشفشه هاي رنگي كه به آسمون پرتاب ميشد نگاهي انداختند.وباز هم به همديگه خيره شدند. محدثه لبخند زد و شيوون هم دوباره اون رو بوسيد.اين اولين و بهترين كادوي ولنتاين محدثه بود.

__

شيوون محدثه رو رسوند خونه.

محدثه: پس خونه ماشد ديگه...به بقيه گروه هم بگو حتما بيان.

شيوون: حتما خودتو خسته نكن.

محدثه: باشه مواظب خودت باش و ممنون.

شيوون: تو هم همينطور قابلي نداش. خداحافظ.

محدثه رفت توي خونه و به دخترا گفت كه از طريق شيوون گروه رو دعوت كرده و واكنش شيوون رو هم شرح داد.

آرزو: باز صدمرحبا به شيوون ما رو درك ميكنه!

سعيده: چي ميگي آرزو؟

مينوش:منظور آرزو اينه كه خب يعني چي ما اين همه زحمت بكشيم اينا بيان بريزن بپاشن برن دوباره ما جمع كنيم؟

زهرا: موافقم!

محدثه: موافق نيستم.

سعيده: موافق نيستم.

ارزو: موافقم.

سحر: موافقم.

حديث: موافق نيستم.

فرزانه:موافق نيستم.

مينوش: من هم كه با حرف خودم موافقم ميمونه مطهره!

همه به مطهره زل زدن و منتظر بودن تا جواب بده.

مطهره: خب...چيزه....خب سخته ديگه!

ارزو و زهرا فرياد زدن: هووووووورا!

حديث: خب حالا انتظار دارين چيكار كنيم زنگ بزنيم يا خودتون بياين جمع و جور كنين يا نياين؟

سحر: عجب ايده اي!

محدثه: منظورت چيه؟

سحر: خونه از ما كار از پسرا!

فرزانه: خب كي حاضره اينو به پسرا بگه؟

زهرا: من گفتم!

ارزو: ها؟ كي ؟كجا؟ چي؟

زهرا: آخه از اونوقت تا حالا دونگهه داره اس ميده در مورد فردا سوال ميكنه ميگفت روش نيس دوباره مزاحم مابشه!

مطهره: خب چرا زودتر نگفتي؟دقيقا چي گفت؟

زهرا: اگه دقيقا بگم وبلاگ آرزو ليفتر ميشه!

سعيده: عهههه! زهرا الان وقت شوخي نيس!

زهرا:باشه بي جنبه! گفت يه كاريش بكن من هم گفتم ما خونه رو بهتون اجاره ميديم!!! قرار شد با پسرا مشورت كنه.خيلي وقته اس دادم بايد جواب بده كم كم آخه...

گوشي زهرا: قوقولي قوووقووو قددقدد(صداي اس ام اسه!)

دخترا با هم: چي گفته؟

زهرا: قبول كردند.

دخترا:هورررررررا!

فرزانه: خونه رو روي سرمون خراب نكنن خوبه!

محدثه: نه بابا دستپخت شيوون كه حرف نداره!

ارزو: اره توي املت سوزوندن بدجور مهارت داره!

محدثه به ارزو دهن كجي كرد: خوبه خوبه!شيوون آشپزي بلد نباشه كي بلد باشه؟

آرزو: كيو!

محدثه: ها؟

آرزو:چيزه يعني...خب آخه توي خيلي از كارا خوبه!

مينوش:مثلا؟

آرزو:رياضي...

زهرا: ديگه؟

آرزو:فيزيك...

حديث: و؟؟

آرزو:خب صداش هم بد نيست!

سحر: خوش تيپ هم كه هس.

محدثه: قيافش هم كه از سر آرزو زياده هلو بپر تو گلو...

آرزو از عصبانيت فرياد زد: محدثهههههههههه!

و بالشي رو كه كنار دستش بود برداشت و شروع كرد به دنبال كردنش.

سعيده: بچه ها بين آرزو و كيوهيون خبريه؟

مطهره: من تا حالا ديدم چندبار باهم بحث علمي ميكردن.

سحر: اره در مورد نجوم و انيشتين و اينجورچيزا...تازه يه بار هم قرار شد برن با تلسكوپ كيو ستاره ببينن كه هوا ابري شد.

زهرا: كيوهيون بهم گفته بود روزي كه رفتم دنبال دونگهه با آرزو خوانندگي كار كرده!

سعيده: آره درسته!

دخترا: پس...يعني...

در همين حين اي آرزو كه هنوز دنبال محدثه بود خورد به پاي فرزانه و پرت شد زمين. همه دخترا زدن زير خنده.

آرزو: داشتيم؟!!

 اين داستان ادامه دارد.

 




:: بازدید از این مطلب : 639
|
امتیاز مطلب : 134
|
تعداد امتیازدهندگان : 34
|
مجموع امتیاز : 34
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/commenting/avatars/superjunior-449523.jpg
فرزانه در تاریخ : 1389/12/9/1 - - گفته است :
نه..نداشتییییییییییییییم...به جونه خودم...بشکنه اون پا که بخواد تورو بندازه!!!!
خوبی...آرزوجونم؟؟؟؟
ببخشید...یهخورده که نه...خیلی دیر کردم...!!
دلم وا3 داستانت ت.ن.گ شده بووووووووووووووود

محدثه...توهم تبریکاته صمیمانه و غیر صمیمانه ی مارو بپذیر...

/commenting/avatars/superjunior-289892.jpg
نازنین زهرا در تاریخ : 1389/12/5/4 - - گفته است :
سلام ارزو جونی خوبی...بابا دمت گرم خیلی ناناز بودددددددددددددد. ببخشید ولی مطهره راست میگه دیگه چرا از هیچول عکس نذاشتی؟؟؟؟؟راستی تو میدونی این محدثه بی جنبس اونوقت فرت فرت براش صحنه میزاری؟؟؟؟!!!راست میگم دیگه یه نگا به نظراش بنداز... نمیدونم شیون از دست این چی میکشه...شوخی کردم.(پسر همسایه مبارکه..) ارزو جون دستت درد نکنه واقعا خسته نباشی.منتطر داستانای بعدیت هستم. شاد باشی هانی.

/commenting/avatars/avatar10.jpg
مطهره در تاریخ : 1389/12/5/4 - - گفته است :
می گم آرزوووووو(با لحن لوسانه وملتمسانه)خوب برا شادی روح من و زهرا هم که شده یه چند تا عکس خوشگل موشگل از هیچول هم می ذاشتی جایی از وب رو که نمی گرفت!!!!!!!!!!!

/commenting/avatars/avatar10.jpg
مطهره در تاریخ : 1389/12/5/4 - - گفته است :
سلااااااااااام ارزو جون چطوری؟خوب شدی؟ امروز تو مدرسه جات خیلی خالی بود !نبودی فیلم تعریف کنی و نذاری درس گوش کنم!!!!! راستی مرسی که از من حمایت کردی من مدام به این محدثه می گم حرف های چیز دار به من نزن ببین چی می گه!!!!!!!!!در ضمن خودت اینترنت ندیده ای(من جو گیر شدم؟؟خوب باید از اقامون حمایت می کردم!!!خودت جای من بودی چی کار می کردی؟اصلا خوبه منم به کیو بگم....بگم.............بگم..........خیلی ...............گلیییییییییی....) در ضمن دفعه اخرت باشه که به یسانگ توهین می کنی ها مثل اینکه تو حرف حساب حالیت نمی شه چند بار بگم ب..ه..ی..س..ا..ن..گ..ت..و..ه..ی..ن..ن..ک..نن نننننننن...فهمیدی؟؟؟رفتگر خودتی و اون ....لا اله الا الله....نذار دهنم باز بشه !!!!(داشتیم؟؟؟؟؟!!!!!!!) به هر حال تو مدرسه می بینمت قربونننننننننننت.....

/weblog/file/img/m.jpg
سحر در تاریخ : 1389/12/5/4 - - گفته است :
سلام خوبي؟
منم خوبم.
داستانت خيلي خوب بود عزيزم.
محدثه جون مبارك باشه.
آرزو جون بازم ممنون منتظر داستان هاي بعديت هستم گلم

/commenting/avatars/avatar08.jpg
محدثه در تاریخ : 1389/12/5/4 - - گفته است :
خواهش مي كنم ......
فدات شم ....(مطي)
فداش شم....(آرا)
فداششششششششششششششششششششششششش شششششششششششششششششششششششش شم........(شيووووووووون جوووووووووووووووووووونم)
فداششششششش شم.....(تاكيونگ)
فداشون شم...(سوجو ها)
فداتون شم...(پين آپ گرلزي ها)

/commenting/avatars/avatar08.jpg
سعيده در تاریخ : 1389/12/5/4 - - گفته است :
واييييييييييييييييييي!!!!!!!!!!!!!!!!!! !!!خداي من !!!!!!!!!!!!!!!خيلي خوشگل بود!!!!!!!!!!!!!!!!بابا ارزو تركوندي!!!!!!!!!!!!!!!!!!!دمت گرم.
داداش محدثه بهت يه تبريك گنده ميگم چقدر loveتركوندين............اي ول

/commenting/avatars/avatar10.jpg
مطهره در تاریخ : 1389/12/5/4 - - گفته است :
به...به...مي بينم كه محدثه جونم به آرزوش رسيد...تبريك ميگم محدثه جووووون
آرزو دمت گرم راستي حالت بهتره؟يه سوال اين تيكه رو كي نوشته بودي؟پس چرا من يادم نمي آيد؟يه بار ديگه هم به محدثه جونم تبريك ميگم كه به مرادش رسيد!!!!!!!

/weblog/file/img/m.jpg
محدثههههههههههههه در تاریخ : 1389/12/4/3 - - گفته است :
حتما الان می گید:
شیوون ندیده!!!!!!
خب آره دیگه ندییدم......
اگه دیده بودم الان بهشت بودم..........
ماااااااااامااااااااااان من می خوااااام.......
من شیوون می خواااااام........

/weblog/file/img/m.jpg
محدثههههههههههههه در تاریخ : 1389/12/4/3 - - گفته است :
منفجججججر شددددم..........
exploded.........


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: