شيوون: پس اينطور قراره توي خونتون جشن بگيرين!! داشتيم محدثه جون؟
محدثه: منظورت چيه؟
شيوون: ناسلامتي اولين ولنتاين مشتركمونه ها ميخواي تنها تنها جشن بگيري؟
محدثه: آهان! آخه ما دخترا ولنتاين رو هرسال باهم جشن ميگيريم. اگه نه مگه بدون شما خوش ميگذره. چي فكر كردي؟ كل گروه دعوتين!
شيوون گونه محدثه رو بوسيد: شما دخترا خيلي مهربونين.
محدثه لبخندي زد و صورتش سرخ شد. شيوون يه كم فكر كرد و گفت: اما اينطوري كه نميشه! دفعه قبل هم (داستان مهموني) ما مهمون شما بوديم...
محدثه شونه اي بالا انداخت: اشكال نداره اين دفعه هم بياين قدمتون رو چشم!
شيوون: نه نميشه اين دفعه شما بايد بياين خونه ما...
محدثه خيلي تعجب كرد: خونه شما؟
شيوون: آه! راستي خوابگاه خيلي كوچيكه...يادم نبود جا نميشيم همه...خب بار چي؟
محدثه: فردا ولنتاينه از هفته هاي قبل همه بارها واسه عروسي و مراسم ديگه رزرو شده!
شيوون سري تكون داد: حق با توئه!
__
بعد از خريد شيوون محدثه رو برد لب درياچه اي كه تازگي ها توي كره يه پل طويل روش ساخته شده بود. به مناسبت ولنتاين اونشب اونجا آتشبازي بود.
محدثه: ما اينجا چيكار ميكنيم؟
شيوون: ميخوام يه ولنتاين دوتايي داشته باشيم!
محدثه: اما...
شيوون: اما نداره ديگه...كادو نميخواي؟
محدثه: من كادو نياوردم...
شيوون: اشكال نداره عزيزم...مهم اينه كه باهم خوش بگذرونيم.
محدثه لبخندي زد و از ماشين پياده شد.شيوون هم ماشينش رو خاموش كرد و اومد كنار محدثه.يادم رفت بگم كه شيوون خيلي اونشب خوشتيپ شده بود يه شلوار جين پوشيده بود با يه كاپشن اسپرت و موهاش رو هم به حالت قشنگي تنظيم كرده بود.كفش هاي چرميش هم زير نور مهتاب ميدرخشيد.محدثه هم چيزي كم نداشت.كاپشن و دامن كوتاه چرميش كه با چكمه هاي بلندش ست شده بود و موهاي بلند مشكيش كه ريخته بود روي دوشش. يه شال طوسي هم انداخته بود دور گردنش.
شيوون دستش رو به سمت محدثه دراز كرد. محدثه نگاهي به دست شيوون انداخت خنده اي كرد و دست خودش رو توي دست شيوون گذاشت.
شيوون: سردت كه نيست؟
محدثه: نه نگران نباش.
شيوون: يه كم قدم بزنيم؟
محدثه: هر چي تو بگي!
شيوون هم لبخندي زد و دست محدثه رو به دنبال خودش كشيد. اونقدر قدم زدند تا به وسط هاي پل رسيدن.
شيوون: خسته كه نيستي؟
محدثه: نه خيلي كيف ميده!
شيوون: آسمون ابريه!
محدثه: اره نميشه ستاره ها رو ديد...حيف!
شيوون: تو كه هستي نيازي به ستاره نيست.
محدثه خنديد و سرش رو پايين انداخت. شيوون رودر روي محدثه ايستاد. محدثه سرش رو آورد بالا و موهاش ريخت توي صورتش.شيوون موهاي محدثه رو كنار زد.
محدثه نگاهي كنجكاوانه به چشم هاي شيوون انداخت.
شيوون: چيه؟ ميخوام كادوتو بدم!
نگاه محدثه به نگاه شيوون گره خورد.دستاي محدثه شروع به لرزيدن كرد.شيوون به طرز زيبايي به چشماي محدثه خيره شده بود انگار توي چشماش دنبال چيزي ميگشت كم كم سرش رو آورد جلو چند لحظه بعد محدثه گرماي لبهاي شيوون رو روي لباش حس ميكرد.صدايي عجيب به گوش رسيد.شيوون چند لحظه مكث كرد و به همراه محدثه به فشفشه هاي رنگي كه به آسمون پرتاب ميشد نگاهي انداختند.وباز هم به همديگه خيره شدند. محدثه لبخند زد و شيوون هم دوباره اون رو بوسيد.اين اولين و بهترين كادوي ولنتاين محدثه بود.
__
شيوون محدثه رو رسوند خونه.
محدثه: پس خونه ماشد ديگه...به بقيه گروه هم بگو حتما بيان.
شيوون: حتما خودتو خسته نكن.
محدثه: باشه مواظب خودت باش و ممنون.
شيوون: تو هم همينطور قابلي نداش. خداحافظ.
محدثه رفت توي خونه و به دخترا گفت كه از طريق شيوون گروه رو دعوت كرده و واكنش شيوون رو هم شرح داد.
آرزو: باز صدمرحبا به شيوون ما رو درك ميكنه!
سعيده: چي ميگي آرزو؟
مينوش:منظور آرزو اينه كه خب يعني چي ما اين همه زحمت بكشيم اينا بيان بريزن بپاشن برن دوباره ما جمع كنيم؟
زهرا: موافقم!
محدثه: موافق نيستم.
سعيده: موافق نيستم.
ارزو: موافقم.
سحر: موافقم.
حديث: موافق نيستم.
فرزانه:موافق نيستم.
مينوش: من هم كه با حرف خودم موافقم ميمونه مطهره!
همه به مطهره زل زدن و منتظر بودن تا جواب بده.
مطهره: خب...چيزه....خب سخته ديگه!
ارزو و زهرا فرياد زدن: هووووووورا!
حديث: خب حالا انتظار دارين چيكار كنيم زنگ بزنيم يا خودتون بياين جمع و جور كنين يا نياين؟
سحر: عجب ايده اي!
محدثه: منظورت چيه؟
سحر: خونه از ما كار از پسرا!
فرزانه: خب كي حاضره اينو به پسرا بگه؟
زهرا: من گفتم!
ارزو: ها؟ كي ؟كجا؟ چي؟
زهرا: آخه از اونوقت تا حالا دونگهه داره اس ميده در مورد فردا سوال ميكنه ميگفت روش نيس دوباره مزاحم مابشه!
مطهره: خب چرا زودتر نگفتي؟دقيقا چي گفت؟
زهرا: اگه دقيقا بگم وبلاگ آرزو ليفتر ميشه!
سعيده: عهههه! زهرا الان وقت شوخي نيس!
زهرا:باشه بي جنبه! گفت يه كاريش بكن من هم گفتم ما خونه رو بهتون اجاره ميديم!!! قرار شد با پسرا مشورت كنه.خيلي وقته اس دادم بايد جواب بده كم كم آخه...
گوشي زهرا: قوقولي قوووقووو قددقدد(صداي اس ام اسه!)
دخترا با هم: چي گفته؟
زهرا: قبول كردند.
دخترا:هورررررررا!
فرزانه: خونه رو روي سرمون خراب نكنن خوبه!
محدثه: نه بابا دستپخت شيوون كه حرف نداره!
ارزو: اره توي املت سوزوندن بدجور مهارت داره!
محدثه به ارزو دهن كجي كرد: خوبه خوبه!شيوون آشپزي بلد نباشه كي بلد باشه؟
آرزو: كيو!
محدثه: ها؟
آرزو:چيزه يعني...خب آخه توي خيلي از كارا خوبه!
مينوش:مثلا؟
آرزو:رياضي...
زهرا: ديگه؟
آرزو:فيزيك...
حديث: و؟؟
آرزو:خب صداش هم بد نيست!
سحر: خوش تيپ هم كه هس.
محدثه: قيافش هم كه از سر آرزو زياده هلو بپر تو گلو...
آرزو از عصبانيت فرياد زد: محدثهههههههههه!
و بالشي رو كه كنار دستش بود برداشت و شروع كرد به دنبال كردنش.
سعيده: بچه ها بين آرزو و كيوهيون خبريه؟
مطهره: من تا حالا ديدم چندبار باهم بحث علمي ميكردن.
سحر: اره در مورد نجوم و انيشتين و اينجورچيزا...تازه يه بار هم قرار شد برن با تلسكوپ كيو ستاره ببينن كه هوا ابري شد.
زهرا: كيوهيون بهم گفته بود روزي كه رفتم دنبال دونگهه با آرزو خوانندگي كار كرده!
سعيده: آره درسته!
دخترا: پس...يعني...
در همين حين اي آرزو كه هنوز دنبال محدثه بود خورد به پاي فرزانه و پرت شد زمين. همه دخترا زدن زير خنده.
آرزو: داشتيم؟!!
اين داستان ادامه دارد.
:: بازدید از این مطلب : 705
|
امتیاز مطلب : 199
|
تعداد امتیازدهندگان : 47
|
مجموع امتیاز : 47